تاریخ معاصر_سیاسی
تاریخ معاصر_سیاسی

تاریخ معاصر_سیاسی

امیرکبیر

«میرزا محمد تقی‌خان فراهانی»[۱] (زاده: ۱۱۸۶ اراک، درگذشته:۲۰ دی ۱۲۳۰ کاشان) مشهور به امیرکبیر، یکی از...............  ادامه مطلب ...

دیکتاتوری

دیکتاتوری به عنوان شکلی خودکامه از دولت و نوعی حاکمیت قدرت مداری است که قوانین...  ادامه مطلب ...

خود کامگی

خودکامگی[۱] (به انگلیسیdespotism) گونه‌ای از شیوه‌های حکومتی تمامیت‌خواه و شکلی از حکومت است که در آن قدرت سیاسی در دست یک حاکم خودگمارده قرار دارد. در حکومت خودکامه دامنه اختیارات حاکم و طول دوره حکومت آن‌ها بسیار است و توزیع قدرت عادلانه نیست.

طرف‌داران حکومت خودکامه معتقدند که این نوع حکومت امکان انباشت سرمایه، برنامه‌ریزی متمرکز و تصمیم‌گیری قاطع برای رفع موانع راه را برای توسعهفراهم می‌سازد.در حالی که مخالفان این نوع حکومت معتقدند که خودکامگی باعث احساس بی‌قدرتی سیاسی در بین مردم می‌شود و کارایی و خلاقیت آن‌ها را کاهش می‌دهد.

باید توجّه داشت که اگرچه مفاهیم خودکامگی، تمامیّت خواهی، یکّه سالاری، استبداد، حکومت مطلقه و جبّاریّت، مترادفات هر یک از آنها و نیز نام فرمانروایانشان در ادبیّات و محاورات اغلب به یک معنا به کار می‌روند، هم معنا نبوده و در علم سیاست دارای تعاریف جداگانه می‌باشند.

یکه‌سالاری

یکه‌سالاری[۱] [۲] یا اُتُوکراسی (به فرانسویAutocratie) ( از یونانی) شکلی از حکومت اقتدارگرا که در آن، فرمانروا آشکارا بر راس سلسله مراتب اداری تفوق دارد، بدون قوانین یا سنتهایی که قدرت رهبری را محدود کنند، همراه با قدرت بی حد و حصر فرمانروا (اتوکرات) در عمل. مبنای یکه‌سالاری می‌تواند وفادری یا ترس شهروندان از مکافات باشد. یکه‌سالار می تواند قدرت خود را بر اساس قراردادها و یا سنتهای اجتماعی به دست آورده باشد که در این صورت اتوکراسی از نوع مشروع است و یا آن را به زور به چنگ آورده باشد که دیکتاتوری است. سلطنت‌های مطلقه از انواع یکه‌سالاری‌اند.

باید توجّه داشت که اگرچه مفاهیم یکّه سالاری، تمامیّت خواهی، خودکامگی، استبداد، حکومت مطلقه و جبّاریّت، مترادف اند و در متون و گفتار اغلب به یک معنا به کار می‌روند، هم معنا نبوده و در علم سیاست تعاریف جداگانه دارند.

تیموکراسی

تیموکراسی از تیمه Time یونانی به معنی آزرم و شکوه و شرف است . این اصطلاح را افلاطون در کتاب جمهوریت خود در مورد حکومتی به‌کاربرده است که به دست اشخاصی اداره می‌شود که تنها به خاطر شرف و افتخار کار می‌کنند نه بر اساس عدالت و قضائیات و اموال و عناوین دیگر[۱]. افلاطون از چهار نوع حکومت یاد می کند و می‌گوید گرچه آنها واقعیت دارند اما فاقد حقیقت هستند و هر یک در مراتب انحطاط و دوری از سیاست و حکومت حقیقی شکل می گیرند؛ الف: تیموکراسی ب ـ الیگارشی ج ـ دموکراسی د ـ استبداد. وی معتقد است در تیموکراسی به جای عقل و حکمت «وهم و جاه طلبی» حکم می‌راند و ... اولین مرتبه عدول از آریستوکراسی است. در این حکومت زمینه مال دوستی پدید می آید و با تسلط حرص و ولع نوع دیگر سیاست، یعنی اشراف‌سالاریشکل می‌گیرد که در آن اقتدار بر پایه صلاحیت مادی، سازمان می یابد وعقل که مدار آریستوکراسی است و جاه طلبی که مبنای تیموکراسی است هر دو تحت تسلط آزمندی قرار می‌گیرد. اختلاف فقیران و ثروتمندان زیاد شده و زمینه شورش و جنگ داخلی ایجاد می‌شود و با غلبه‌ی مخالفان اشراف‌سالاری، دموکراسی پدید می‌آید.